دلـــــــــــــبر اینجاست و ما در طلبش حیرانیم
آنانکه خدا را نیافته اند چه یافته اند و آنانکه خدا را یافته اند چه از دست داده اند ؟
قالب وبلاگ

 سوال: امام عسکري(ع) براي اثبات امامتشان چه اقدامي انجام دادند؟

پاسخ: امام عسكرى براى زدودن زنگارهاي شک و ترديد برخي از يارانشان که توسط برخي شبهه پراکنان ايجاد شده بود، و نيز گاه براى حفظ ياران خود از خطر، و يا دلگرمى آنان، و يا هدايت گمراهان، ناگزير مى‏شد پرده‏ هاى حجاب را كنار زده، از آن سوى جهان ظاهر، خبر دهد، و اين، از مؤثرترين شيوه‏ هاى جلب مخالفان و تقويت ايمان شيعيان بود.
«ابوهاشم جعفرى» يكى از نزديكترين ياران امام بود، مى‏گويد: هر وقت به حضور امام عسكرى (ع) مى‏رسيدم، برهان و نشانه تازه‏اى بر امامت او مشاهده مى‏كردم.(1)
اينك چند نمونه از پيشگويي هاى غيبى امام عسكرى (ع) را از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرانيم:
1 - «محمد بن على سمرى» كه يكى از نزديكترين و صميمى‏ترين ياران امام بود، مى‏گويد: حضرت عسكرى (ع) طى نامه ‏اى به من نوشت: «فتنه‏ اى براى شما پيش خواهد آمد، آماده باشيد».
بعد از سه روز در ميان افراد بنى هاشم اختلافى روى داد. به امام نوشتم: آيا اين همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «اين، آن نيست! مواظب باشيد!». چند روز بعد «معتز» كشته شد!(2)
 2 - امام حدود بيست روز پيش از قتل «معتزّ» به «اسحاق بن جعفر زبيرى» نوشت: در خانه خود بمان، حادثه مهمى اتفاق خواهد افتاد! وى مى‏گويد: پس از آنكه «بريحه» كشته شد، به محضر امام نوشتم: حادثه‏ اى كه گفته بوديد، رخ داد، اينك چه كار كنم؟ امام پاسخ داد: حادثه‏اى كه گفتم، حادثه ديگرى است! طولى نكشيد «معتز» كشته شد!(3)
3 - «محمد بن حمزه سروى» مى‏گويد: توسط «ابو هاشم جعفرى» كه از نزديكترين ياران حضرت عسكرى (ع) بود، نامه ‏اى به آن حضرت نوشتم و در خواست كردم دعائى در حق من بكند تا توانگر شوم. امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به اين زودى تو را بى نياز گردانيد. پسر عموى تو «يحيى بن حمزه» درگذشت و وارثى ندارد، دارايى او كه صد هزار درهم است بزودى به دست تو خواهد رسيد.(4)
 4 - «ابو هاشم جعفرى» مى‏گويد: زندانى بودم. از فشار زندان و سنگينى غل و زنجير به حضرت شكايت كردم. امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند. طولى نكشيد از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خواندم(5)! 
5 - «احمد بن محمد» مى‏گويد: موقعى كه «مهتدى»، خليفه عباسى، شروع به كشتار «موالى» كرد، طى نامه‏ اى به حضرت عسكرى (ع) نوشتم: شكر خدا كه خليفه گرفتارى پيدا كرده و فرصت مزاحمت به شما را ندارد، شنيده‏ ام شما را تهديد مى‏كرده و مى‏گفته: «بايد اينها را از روى زمين بردارم».
امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او كوتاهتر از آن خواهد بود كه اين تهديدها را عملى كند. از امروز بشمار، در روز ششم با خوارى و خفت كشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه كه امام پيشگويى كرده بود، مهتدى به قتل رسيد.(6)
 6 - «جعفر بن محمد قلانسى» مى‏گويد: برادرم محمد كه همسرش آبستن بود، نامه ‏اى به حضرت عسكرى (ع) نوشت و خواهش كرد كه حضرت دعا كند زايمان همسرش بى خطر، و نوزاد او پسر باشد. امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنايت مى‏كند، و «محمد» و «عبد الرحمن» دو اسم خوبى هستند. آن زن پسر، آنهم دو قلو زاييد، يكى را محمد و ديگرى را عبدالرحمن نام نهادند.(7)
7 - «محمد بن عياش» مى‏گويد: چند نفر بوديم كه در مورد كرامات امام عسكرى (ع) با هم گفتگو مى‏كرديم. فردى ناصبى (دشمن اهل بيت) گفت: من نوشته ‏اى بدون مركّب براى او مى‏ نويسم، اگر آن را پاسخ داد، مى ‏پذيرم كه او بر حق است.
ما مسائل خود را نوشتيم. ناصبى نيز بدون مركّب روى برگه ‏اى مطلب خود را نوشت و آن را با نامه ‏ها به خدمت امام فرستاديم. حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را نوشت!. ناصبى چون آن را ديد از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانيت حضرت را تصديق كرد و در زمره شيعيان قرار گرفت.(8)
8 - «اسماعيل بن محمد» مى‏گويد: بر درِ خانه امام عسكرى (ع) نشستم. وقتى امام بيرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نيازمندى خويش شكوه كردم و سوگند خوردم كه حتى يك درهم ندارم!
اما فرمود: سوگند ياد مى‏كنى، درصورتى كه دويست دينار در خاك پنهان كرده ‏اى؟! آنگاه افزود: اين را براى آن نگفتم كه به تو عطائى نكنم، و آنگاه رو به غلام خود كرد و فرمود: آنچه همراه دارى به او بده. غلام صد دينار به من داد. خداى متعال را سپاس گفتم و باز گشتم.
حضرت فرمود: مى‏ترسم آن دويست دينار را، در وقتى كه بسيار نيازمند آن هستى، از دست بدهى. من سراغ دينارها رفتم و آنها را در جاى خود يافتم. جايشان را عوض كردم و طورى پنهان ساختم كه هيچ كس مطلع نشود. از اين قضيه مدتى گذشت. به دينارها نيازمند شدم. سراغ آنها رفتم چيزى نيافتم و اين امر بر من بسيار گران آمد. بعداً فهميدم پسرم جاى آنها را يافته و دينارها را برداشته و برده است! در نتيجه چيزى از آنها به دست من نرسيد و همان طور شد كه امام فرموده بود!(9) 
9 - شخصى بنام «حلبى» مى‏گويد: در سامرّاء گرد آمده بوديم و منتظر خروج ابو محمد (امام عسكرى (ع)) از خانه بوديم تا او را از نزديك ببينيم. در اين هنگام نامه‏ اى از حضرت دريافت كرديم كه در آن نوشته بود: «هشدار كه هيچ كس بر من سلام نكند و كسى با دست، به سوى من اشاره نكند، در غير اين صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در كنار من جوانى ايستاده بود، به او گفتم: از كجايى؟ گفت: از مدينه. گفتم: اينجا چه مى‏كنى؟ گفت: درباره امامت «ابو محمد» (ع) اختلافى پيش آمده است، آمده‏ ام تا او را ببينم و سخنى از او بشنوم يا نشانه‏ اى ببينم تا دلم آرام گيرد، من از نوادگان «ابوذر غِفارى»(10) هستم. در اين هنگام امام حسن (ع) همراه خادمش بيرون آمد. وقتى كه روبروى ما رسيد، به جوانى كه در كنار من بود، نگريست و فرمود: آيا تو غِفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت «حمدويه» چه مى‏كند؟ جوان پاسخ داد: خوب است. امام پس از اين سخنان كوتاه از كنار ما گذشت. رو به جوان كردم و گفتم: آيا او را قبلاً ديده بودى؟ پاسخ داد: خير. گفتم: آيا همين تو را كافى است؟ گفت: كمتر از اين نيز كافى بود!(11)
10 - جعفر بن محمد مى‏گويد: امام عسكرى (ع) در راه حركت مى‏كرد و ما در ركاب او بوديم. من آرزو داشتم كه داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابا محمد (عسكرى) آيا من صاحب فرزندى خواهم شد؟ در اين هنگام امام نگاهى به من كرد و با سر اشاره كرد كه: آرى. در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟ حضرت با سر اشاره كرد كه: نه! چندى بعد خدا فرزند دخترى به ما داد!(12)
 11 - على بن محمد بن زياد مى‏ گويد: نامه ‏اى از طرف حضرت به من رسيد كه: خطرى تو را تهديد مى‏كند، از خانه خارج نشو. در آن روزها يك گرفتارى براى من پيش آمد كه از آن وحشت كردم، نامه‏ اى به امام نوشتم و پرسيدم كه: اين همان خطر است؟ امام در پاسخ نوشت: خطرى كه گفتيم از اين بدتر خواهد بود. طولى نكشيد بخاطر «جعفر بن محمود» تحت تعقيب قرار گرفتم، و از طرف حكومت براى دستگير كننده من صد هزار درهم جايزه اعلام گرديد!(13)،(14)
(1) . طبرسى،، اعلام الورى، الطبعه الثالثه، دار الكتب الأسلاميه ص 375. (2) . على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّه، تبريز، مكتبه بنى هاشمى، 1381 ه". ق، ج 3، ص 207 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1395 ه". ق، ج 50، ص 298. (3) . شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبه بصيرتى، ص 340 - ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 436 - مجلسى، همان كتاب، ص 277 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبه الصدوق، 1381 ه". ق، ج 1، ص 506. (4) . على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّه، تبريز، مكتبه بنى هاشمى، 1381 ه". ق، ص 214 - شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مكتبه المشهد الحسينى، ص 168 - ابن صبّاغ مالكى، الفصول المهمه، ط قديم، ص 303. (5) . طبرسى، أَعلام الورى، ط 3، دار الكتب الاسلاميه، ص 372 - ابن شهر اشوب، همان كتاب، ص 432 - مسعودى، اثبات الوصيه، نجف، المطبعه الحيدريه، 1374 ه".ق، ص 241. (6) . طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الكتب الاسلاميه، ص 375 - مسعودى، همان كتاب، ص 242 - كلينى، اصول كافى، تهران، مكتبه الصدوق، 1381 ه".ق، ج 1، ص 510 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبه بصيرتى ص 344 - على بن عيسى الاربلى، همان كتاب، ج 3، ص 204. (7) . مسعودى، همان كتاب، ص 241. (8) . ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، كتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 440. (9) . ابن صبّاغ مالكى، الفصول المهمه، ط قديم، ص 303 - ابن شهر اشوب، همان كتاب، ص 432 - شبلنجى،، نور الأبصار، قاهره، مكتبه المشهد الحسينى،، ص 167 (با اندكى تفاوت). (10) . غِفار نام قبيله ابوذر بود. (11) . مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1395 ه". ق، ج 50، ص 269. (12) . طبسى، شيخ محمد جواد، حياه الامام العسكرى،، ط 1، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1317 ه". ش، ص 136، به نقل از كتاب الهدايه الكبرى تأليف حسين بن حمدان حضينى، ص 386. (13) . على بن عيسى الاربلى، كشف الغمّه، ج 3، ص 207 - مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص 297. (14) . گرد آوري از کتاب: سيره پيشوايان، مهدي پيشوائي، ص 645.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ برچسب:, ] [ ] [ NOvin ] [ ]

 

برای دریافت والپیپر ها رو دکمه ی دانلود کلیک بفرمایید

 

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ برچسب:, ] [ ] [ NOvin ] [ ]

 

 

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌كنم

گفتی: فانی قریب.::من كه نزدیكم (بقره/۱۸۶) ::. 


گفتم: تو همیشه نزدیكی؛ من دورم... كاش می‌شد بهت نزدیك شم ...

گفتی: و اذكر ربك فی نفسك تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال

.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد كن (اعراف/۲۰۵) ::.


گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لكم


.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

گفتم: معلومه كه دوست دارم منو ببخشی ...


گفتی: و استغفروا ربكم ثم توبوا الیه

.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه كنید (هود/۹۰) ::.


گفتم: با این همه گناه... آخه چیكار می‌تونم بكنم؟

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده

.:: مگه نمی‌دونید خداست كه توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌كنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.


گفتم: دیگه روی توبه ندارم ...

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب

.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳ ) ::.


گفتم: با این همه گناه، برای كدوم گناهم توبه كنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا

.:: خدا همه‌ی گناه‌ ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::. 


گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله

.:: به جز خدا كیه كه گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.


گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این كلامت كم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌كنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌كنم

گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین


.:: خدا هم توبه‌كننده‌ها و هم اونایی كه پاك هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.


ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرك

گفتی: الیس الله بكاف عبده

.:: خدا برای بنده‌اش كافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.


گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیكار می‌تونم بكنم؟

گفتی:یا ایها الذین آمنوا اذكروا الله ذكرا كثیرا و سبحوه بكرة و اصیلا هو الذی یصلی علیكم و ملائكته لیخرجكم من الظلمت الی النور و كان بالمؤمنین رحیما

 

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد كنید و صبح و شب تسبیحش كنید. او كسی هست كه خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریكی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن . خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ برچسب:, ] [ ] [ NOvin ] [ ]

 

برای دریافت عکس های شخص رهبری روی دانلود کلیک کنید

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ برچسب:, ] [ ] [ NOvin ] [ ]

العبــــــــــــــــــــــــــــــــــد

 

یکبار سر درس احساس کردم که آیت الله بهجت دو نفر شد ، یک بهجت نشسته بود و دائما به یاد خدا بود . یک بهجت هم نشسته بود و درس می داد . یعنی این درس و بحث و غیره هیچ موقع از آن توجهاتشان به حق نمیکاست و این یکی از مقامات بالای عرفانی است که شخص هیچ موقع از یاد خداوند غافل نشود . اگر کسی دقت میکرد این امر در زندگیشان کاملا مشخص بود . ظاهرش رفت و آمد ، صحبت و درس دادن و غیره بود و باطنش یک بهجت دیگر بود که همیشه به یاد خدا بود .

 

به نقل از حجت الاسلام روحی

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ برچسب:, ] [ ] [ NOvin ] [ ]


اشتر مران ای ساربان اینجا زمین کربلاست

آهسته ران آهسته ران اینجازمین کربلاست

اینجا فضای نینواست مهمان سرای کبریاست

ما میهمان حق میزبان اینجا زمین کربلاست

اینجا شهادتگاه ماست اینجا زیارتگاه ماست

زهرا کند اینجا فغان اینجا زمین کربلاست

اینجا حریم انبیاست میعادگاه کبریاست

ای عاشقان ای عاشقان اینجا زمین کربلاست

اینجا شو اکبر فدا آنسو سرم از تن جدا

ای کاروان ای کاروان اینجا زمین کربلاست

بارگران از کف نهید اینجا شود قاسم شهید

اشتر مران ای ساربان اینجا زمین کربلاست

اینجا شود زینب اسیر در خاک و خون غلطتد غدیر

جبریل گردد نوحه خوان اینجا زمین کربلاست

اینجا شود صبر امتحان با نوجوان و کودکان

اسلام گردد جاودان اینجا زمین کربلاست

اینجا شود خون ریخته حلقم به نی آویخته

ای اکبرم قرآن بخوان اینجا زمین کربلاست

اینجا به زیر بوته ها گل میکند بیتوته ها

گردند حیران دختران اینجا زمین کربلاست

غربت ثمر اینجا دهد مظلوم سر اینجا دهد

آتش رود بر آسمان اینجا زمین کربلاست

بر کودکان در بدر بر بانوان خونجگر

خورشید گردد سایبان اینجا زمین کربلاست


 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ برچسب:, ] [ ] [ NOvin ] [ ]

 امام حسن مجتبی(علیه السّلام) از دوران خردسالی اش یاد می کند و می فرماید: مادرم را هر شب در محراب عبادت و سرگرم دعا می دیدم که همواره مردمان را دعا می کرد.پرسیدم: مادر! چرا نخست ما را که فرزندان تو هستیم، دعا نمی کنی؟ پاسخ داد: فرزندم اول همسایه، بعد خانه.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ برچسب:, ] [ ] [ NOvin ] [ ]


امام علی (علیه السّلام) می فرمایند: روزی یکی از زنان مدینه خدمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) رسید و گفت: مادر پیری دارم که در مسائل نماز سؤالاتی دارد و مرا فرستاده است تا مسائل شرعی نماز را از شما بپرسم.حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمود: بپرس. آن گاه مسائل فراوانی مطرح کرد و پاسخ شنید. در ادامه پرسش ها، آن زن خجالت کشید و گفت: ای دختر رسول خدا! بیش از این نباید شما را به زحمت اندازم. حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: باز هم بیا و آن چه سؤال داری بپرس.آیا اگر روزی کسی را اجیر نمایند که بار سنگینی را به بام ببرد و در مقابل، صد هزار دینار طلا مزد بگیرد، چنین کاری برای او دشوار است؟ آن زن گفت: خیر. حضرت زهرا(سلام الله علیها) ادامه داد: من هر مسئله ای را که پاسخ می دهم، بیش از فاصله بین زمین و عرش گوهر و لؤلؤ پاداش می گیرم.پس سزاوارتر است که بر من سنگین نیاید.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ برچسب:, ] [ ] [ NOvin ] [ ]

مردی نابینا پس از اجازه گرفتن، وارد منزل علی(علیه السّلام) شد. پیامبر که مشاهده فرمود حضرت زهرا(سلام الله علیها) برخاست ، فرمود: دخترم! این مرد نابیناست.پاسخ داد: پدر! اگر او مرا نمی بیند، من او را می نگرم. اگر چه او نمی بیند، اما بوی زن را استشمام می کند. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) پس از شنیدن سخنان دخترش فرمود: شهادت می دهم که تو پاره تن من هستی.

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ برچسب:, ] [ ] [ NOvin ] [ ]

 درک عاشورا یعنی ، تا امام حسین ( ع ) به کوفه نرسیده است ، مسلم رهبر است ....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ برچسب:, ] [ ] [ NOvin ] [ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

.....:::بسم الله الرحمن الرحیم:::..... روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمی دهد.قاضی شوهر را احضار کرد و او طلب خود را انکار نمود یا فراموش کرده بود.قاضی از زن پرسید:آیا بر گفته ی خود شاهدی داری؟زن گفت:آری،آن دو مرد شاهدند.قاضی از گواهان پرسید:گواهی دهید زنی که مقابل شماست پانصد مثقال از شوهرش که این مرد است طلب دارد و او نپرداخته است.گواهان گفتند:سزاست این زن نقاب مقابل صورت خود را عقب بزند تا ما لحظه ای وی را درست بشناسیم که او همان زن است،تا آنگاه گواهی دهیم.چون این زن سخن را شنید بر خود لرزید و شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟برای پانصد مثقال طلا،همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!هرگز! من پانصد مثقال خواهم داد و رضایت نمی دهم که چهره ی همسرم در حضور دو مرد بیگانه نمایان شود.چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهر بخشید.
نويسندگان
سایت های کاربردی
لینک های مفید
امکانات وب

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً